توی هر دوره ای زندگیم یه دوست صمیمی داشتم که راحت باهاش دردودل کنم بچگی یه دوست خیلی خوب داشتم که با اسباب کشی کردنمون رابطمون قطع شد دوران دبیرستان هم چنتا دوست شاد و شنگول داشتم که خیلی باهاشون خوش بودم و دانشگاه ...؛ بهترین دوستم رو توی دانشگاه پیدا کردم چهار سال دانشگاه رو شبانه روز باهم گذروندیم همکلاسی بودن و هم اتاقی بودن توی خوابگاه باعث شد همیشه باهم باشیم ،بشیم همراز و مونس هم ، حرف هایی رو که با هیچکس نمیتونستم بزنم با دوستم درمیون میزاشتم ، با کمک اون بود که تونستم شخصیت له شده ی خودمو جمع و جور کنم و اعتماد بنفس از دست رفتمو پیدا کنم . دوستمم دقیقا همین حرفو راجع بمن میزد . توی چهارسال دانشگاه ما پر پرواز همدیگه شده بودیم ولی با تموم شدن دانشگاه ما هم از هم جدا شدیم . گهگاهی تلفنی و گهگاهی هم از نزدیک همدیگه رو میبینیم ولی هر روز خلا حضورش رو توی زندگیم حس میکنم و چقد توی این روزها به حضورش احتیاج دارم تا حرف های دلمو بهش بزنم حرف هایی که نمیشه به هیچکس زد .
امشب من شکستم بین همه ی اون آدمایی که اطرافم بودن من خورد شدم و چقد تنها بودم و چقد به حضور یه دوست نیاز داشتم
کفشدوزک قرمز...